کشتی شوشتر
wrestlingshoushtar

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید .
همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد .
اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند .
همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند
ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند .
دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد .
طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند .
دوباره بلندگو به صدا درآمد که این کار دقیقاً زندگی ماست .
وقتی تنها به دنبال شادی خودمان هستیم به شادی نخواهیم رسید .
در حالی که شادی ما در شادی دیگران است .

شما شادی را به دیگران هدیه دهید و شاهد آمدن شادی به سمت خود باشید …

 

منبع: وبلاگ درس عشق




ارسال توسط کورش شیرازی

باسلام لطفا هردوستی که از مرحوم پهلوان و قهرمان آرشام صباحی خاطره ای یا نظری دارد در قسمت نظرات همین پست وارد نماید.

باتشکر




تاریخ: پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:نظر,اظهارنظر,آرشام,آرشام صباحی,,
ارسال توسط کورش شیرازی

داستان خداشناسی


 مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت .کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود .سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد !فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)
مولوی می گوید :هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست.




تاریخ: پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:خدا,داستان,داستان خدا,خداشناسی,کشتی,کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی

 

 

معنای حقیقی آرامش

 

پادشاهی جایزه ی بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواندبه بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب،

رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ،رنگین کمان در آسمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.
در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند،
در گوشه ی چپ دریاچه ، خانه ی کوچکی قرار داشت،پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ،
که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجه پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ی طوفان، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.

این تنها معنای حقیقی آرامش است




تاریخ: چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:آرامش,معنای آرامش,کشتی کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی

در سال قحطی ، عارفی غلامی را دید که شادمان بود.
پرسید: چطور در چنین وضعی شادی می کنی؟ 
گفت : من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد .

عارف گفت : از خودم شرم دارم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و

من «خدایی» دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم...




تاریخ: چهار شنبه 15 مرداد 1393برچسب:خدا,قدر خدا,کشتی,کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی

راز موفقیت

 

مرد جوانی از سقراط پرسیدراز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا

به كنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم. صبح فردا  مرد جوان

مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه به  دنبالش راه بیفتد.

جوان با او به راه افتاد ، به لبه رود  رسیدند و ‌به آب زدند . آنقدر پیش رفتند

تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب

فرو برد؛ جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند؛ امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود

كه او را نگه دارد.

مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود

را ‌خلاصی بخشد  ‌. همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی

بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریه‌اش  فرو فرستاد.

سقراط از او پرسید "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟ گفت: "هوا."

سقراط گفت:"هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی ، موفقیت

رامشتاق بودی، ‌تلاش  خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛ 

موفقیت راز دیگری ندارد.




ارسال توسط کورش شیرازی

لباس زیبای دروغ

 

روزي دروغ به حقيقت گفت: مــــيل داري باهم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد.

آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد.

دروغ حيلــــه گـــر لباسهاي او راپوشيد و رفت.

از آن روز هميشه حقيقت عــــريان و زشت است، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود




ارسال توسط کورش شیرازی
 

آیا خدا هست ؟؟؟

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت.
در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند.
وقتی به موضوع « خدا » رسیدند.
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.
به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود...                   

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر با تعجب گفت: چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم، من آرایشگرم. من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر جواب داد: نه بابا، آرایشگرها وجود دارند! موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.
مشتری تائید کرد: دقیقاً ! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد




تاریخ: پنج شنبه 15 خرداد 1393برچسب:خدا؟خدا هست؟آیا خدا هست؟کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی

 

درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی
اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم . . .




تاریخ: جمعه 1 فروردين 1393برچسب:سال,سال نو,سال نو مبارک,کشتی,کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی

   

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.




تاریخ: چهار شنبه 21 اسفند 1392برچسب:هیزم شکن,همسایه,کشتی,کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 73
بازدید دیروز : 24
بازدید هفته : 97
بازدید ماه : 752
بازدید کل : 106343
تعداد مطالب : 547
تعداد نظرات : 77
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->


Up Page